داستان همیشگی استارتاپ ها را که همهمان میدانیم: ابتدا اعضای تیم به یک ایده میرسند بعد برای اثبات ایده، کمینه محصول قابل عرضه ( MVP ) را میسازند، زمان زیادی را صرف اضافه یا کم کردن فیچرهای محصول میکنند، نهایتا MVP جواب میدهد و آنها تصمیم به ساخت محصولی کامل و پایدار میگیرند.
اما کجای این کار مشکل دارد؟ چرا برای بسیاری از استارتاپ ها این مراحل خوب پیش نمیرود؟
مشکل اینجاست که این تیمها نکتهی مهم مربوط به یک MVP را درک نمیکنند. یک MVP فقط محصولی با نصف فیچرها یا راهی برای زودتر منتشر کردن محصول نیست. در واقع MVP اصلا لازم نیست محصول باشد و چیزی نیست که یک بار انجامش دهید و فکر کنید کار تمام شده است.
یک MVP فرآیندی است که بارها و بارها باید تکرارش کنید: ریسکیترین فرضیات خود را شناسایی کنید، کوچکترین آزمایش ممکن برای تست آن فرضیات را بیابید و از نتایج آن برای اصلاح استفاده کنید.
وقتی محصولی میسازید فرضیات زیادی را هم مطرح میکنید. مثلا فرض میکنید که میدانید کاربران به دنبال چه هستند، از کدام استراتژی بازاریابی باید استفاده کنید، کدام استراتژی کسب درآمد آن را پایدار خواهد کرد، از کدام قواعد و قوانین باید پیروی کنید و … . مهم نیست که چقدر کاردرست باشید چون در هر صورت برخی از فرضیاتتان اشتباه از آب درخواهد آمد. مشکل اینجاست که نمیدانید کدامها.
بر اساس بررسیهای CB Insights بر روی بیش از ۱۰۰ استارتاپ شکست خورده، عامل اصلی شکست آنها (۴۲% مواقع) عدم نیاز بازار بوده است. حدود نیمی از این استارتاپ ها ماهها و شاید سالها صرف محصول کردهاند بدون اینکه بدانند در فرضیات اصلیشان یعنی وجود علاقمندی به محصول اشتباه کردهاند.
تنها راه پی بردن به این موضوع و تنها راه تست کردن فرضیاتتان این است که هر چه زودتر محصولتان را در معرض استفادهی کاربران واقعی قرار دهید. با این کار احتمالا متوجه خواهید شد که باید دوباره و نه فقط یک بار بلکه بارها و بارها به سراغ میز طراحیتان بروید.
این فقط مختص توسعه محصول نیست. در نوشتن کتاب یا مقاله هم باید کلی پیشنویس تهیه کنید و زمان زیادی را هم صرف ویرایش کنید. در مورد کدنویسی هم همین است بارها و بارها باید بازنویسیاش کنید. هر تلاش خلاقانهی بشری نیازمند دفعات زیادی آزمون و خطاست.
در دنیای آزمون و خطا هرکسی که زودتر متوجه خطاها شود برنده است. بعضیها این فلسفه را «شکست سریع» مینامند. عناوین دیگری مثل «سرعت، برنده است» ، «ناب» یا «چابک» هم برای نامگذاری آن به کار رفته است. نامش را هر چه که بگذارید نکته این است که باید هر چه سریعتر با گرفتن بازخورد از کاربران واقعیتان بدانید که کدام فرضیاتتان اشتباه هستند.
چه در حال ساخت محصول باشید چه در حال کدنویسی یا آماده کردن یک طرح بازاریابی، همواره باید دو سوال را از خود بپرسید:
- ریسکیترین فرضیاتتان کدامند؟
- کوچکترین آزمایشی که برای تست کردن فرضیات میتوانم انجام دهم چیست؟
متن اصلی این مقاله را می توانید در سایت YCombinator مطالعه کنید.